ساریناسارینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

عاشقانه هایم برای تو

سلام عزیز دل خاله

به نام خدا سلام خاله جون؟ خوبی عزیز دل خاله؟ ببخشید دیر به دیر سر میزنم این روزا سرم خیلی شلوغه نزدیک امتحاناته دیگه دیروز که از مدرسه رسیدم خونه یه نفس کشیدم اخه این هفته 4تا امتحان داشتیم مردم دعاکن همش رو نمرات خوب بگیریم هفته دیگه هم امتحان دارم اینا بماند که دبیرها پرسش شفاهی هم دارن! خوبی خاله؟ یه طرحی دارم با مامانت باید اول هماهنگ کنم بعد میذارم رو وبلاگت منتظر باش ! یه هفته س که تو و مامان و بابات از پیشمون رفتی یه هفته دیگه به اومدن من پیش شما کم شد یه هفته دیگه گذشت ان شاءالله هفته های دیگه هم زودتر بگذره و بیام پیشتون ان شاءالله ...
29 فروردين 1392

سلاااام

به نام خدا سلام عسلم خوبی مامانی؟ ببخشید دیر آپ کردم این روزا خیلی سرم شلوغه وقتی از خونه مامانی برگشتیم و اومدیم تهران ناراحتم اولش خیلی سخت بود الان یکمی بهتر شده دلم برا همه تنگ شده وقت کردم میام بیشتر از این روزا و خاطراتم مینویسم میبوسمت ...
27 فروردين 1392

سلام

به نام خدا سلام خاله جون بدون مقدمه میرم سر اصل موضوع امروز با مامانی و بابایی رفتین تهران الان هم تو راهین دلم برات یه ذره شده ایندفعه دوبرابر یکی برای خواهر عزیز تر از جانم و یکی برای عزیز دل خاله یعنی شما سه شب گریه کردم الانم دارم گریه میکنم ومینویسم ولی امتحانام که تموم شد زودی میام پیشت ان شاءالله ...
22 فروردين 1392

دلنوشته ای از جنس احساس خاله جون

به نام خدا سلام خاله جون خوبی خاله؟ فدات بشم من میخوام ماجرای دیروز رو برات تعریف کنم دیروز بعد ازظهر گلوم درد میکرد یکمی سرما خورده بودم ناراحت هم بودم که شما ها از پیشم رفتین به جای همیشگی که میخوابیدی نگاه میکردم اشکام میریخت شب چون خیلی خسته بودم ساعت نه خوابیدم ولی ساعت 11 شب که بیدار شدم گلوم به شدت درد میکرد فکر میکردم گلوم متورم شده حالم بد بود مامانی اومدن و گفتن حاضر شو بریم دکتر ولی من همین طوری اشکام میرخت مامانی میگفتن: یه گلو درد که گریه نداره پاشو پاشو بریم دکتر ولی اون موقع که نمیدونستن من براچی گریه میکردم به خاطر دوری تو و مامانت (الانم دوبار...
22 فروردين 1392

بدون عنوان

به نام خدا سلام سارینا عزیزتر از جانم خوبی فدات بشم؟ امیدوارم همیشه روزهایی خوش داشته باشی دیشب خیلی گریه کردم آخه چهارشنبه میرین از الان دلم برات تنگ میشه اما دلم به این خوشه فقط دو ماه دیگه مونده امتحاناتم رو بدم میام پیشتون دعا کن امتحاناتم رو خوب بدم راستی دایی جون محمد هم درسش تموم شدو سربازی افتاده تهران میاد پیشتون خوش به حالش حداقل هفته ای یک بار میبینتت میبوسمت گلم   ...
18 فروردين 1392

چه شب پرماجرایی بود دیشب

به نام خدا سلام سارینا جونم خوبی خاله؟ میخوام ماجرای دیشب رو برات تعریف کنم دیشب مامانت خیلی خسته بود اخه تمام روز رو بهونه گیری میکردی برا همین شب زود خوابش برد ولی شما بیدار بیدار بودی اول من بغلت کردم راهت بردم بعدش خسته شدم دادمت به دایی جون محمد یکمی رات برد دیدیم نه فایده نداره که نداره و شما همچنان بیداری گذاشتیمت تو نی نی لای لای چند دور دور خونه هلت دادیم بازم بیدار بودی تا اینکه گذاشتیمت تو تشکت و با دایی جون محمد دو طرفش رو گرفتیم و هی تکونت دادیم بازم نخوابیدی تا اینکه بعد از کلی بغلت کردن و رات بردن تو نی نی لای لای ت خوابت برد از ساعت12شب تا 12:30مشغول...
16 فروردين 1392

گوشواره در گوش عجب لای لای...

به نام خدا گوشواره در گوش عجب لای لای   این گوش ور انگوش عجب لای لای سلام دخمل نازم دیروز با مامانی و دایی جون محمد (که رانندگیش خیلی خوبه آخه چون پایه دو داره دیگه!) رفتیم گوشاتو سوراخی!! کردیم اولش که نمیدونستی اینجا کجاس و برا چی اومدیم وقتی که رفتیم تو اتاق خانوم دکتر تا گوش هات رو علامت زد گریه کردی بعد هم که سوراخ کرد جیغ میزدی وای دلم لرزید مامانی تو چشمات اشک جمع شده بود اخه فدات بشم اما عوضش خوشگل شدی تا سه هفته طبق گفته دکتر همین گوشواره ها تو گوشته بعد از سه هفته گوشواره های خودت که مامانی و بابایی(مامان و بابای من) هدیه دادن گوشت میکنم الهی ...
15 فروردين 1392